کد مطلب:30078 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:91

قنبر، بنده آزاد شده امیر مؤمنان












او غلام، یار و همگام علی علیه السلام است. در داوری های علی علیه السلام غالباً یاد نیك او آمده است.[1] او چونان كارگزار و اجرا كننده حدود و گزارنده فرمان های علی علیه السلام، هماره در محضر او بود. از او به عنوان یكی از پیشتازان كه حقّ علی علیه السلام را شناخت[2] و در دفاع از ولایتْ استوار ماند، یاد كرده اند.[3] در جنگ صفّین، علی علیه السلام در برابر غلام عمرو بن عاص - كه پرچمی فراز آورده بود -، پرچمی به او داد تا برافرازد.[4].

حَجّاج بن یوسف، او را به خاطر وفای پاك و عشق پیراسته اش به علی علیه السلام به مَسلَخ خواند و او در هنگام شهادت، با قرائت آیه ای، حجّاج و همگنانش را رسوا ساخت.[5].

6654. امام صادق علیه السلام:قنبر، غلام علی علیه السلام، محبّت شدیدی به علی علیه السلام داشت و چون علی - كه درودهای خدا بر او باد - بیرون می آمد، او نیز پشت سر ایشان با شمشیر، بیرون می آمد.

شبی [ علی علیه السلام] او را دید و فرمود:«ای قنبر! چه می خواهی؟».

گفت:ای امیر مؤمنان! آمده ام تا پشتِ سر تو راه بروم.

فرمود:«وای بر تو! آیا از [ شرّ] آسمانیانْ محافظتم می كنی یا زمینیان؟».

گفت:نه؛ بلكه از زمینیان.

فرمود:«زمینیان، جز با اجازه خداوند از آسمان، نمی توانند آسیبی به من برسانند. پس بازگرد».

قنبر هم بازگشت.[6].

6655. الإرشاد:سیره نویسان با طریق های گوناگونْ روایت كرده اند كه روزی حَجّاج بن یوسف ثَقَفی گفت:دوست دارم مردی از یاران ابوتراب (علی) را بكشم تا با آن، به خدا تقرّب بجویم!

به او گفته شد:ما كسی را نمی شناسیم كه از قنبر، غلامش، مصاحبت بیشتری با ابوتراب داشته باشد.

بدین ترتیب، حَجاج در پی او فرستاد و او را آوردند.

به او گفت:تو قنبری؟ گفت:آری.

گفت:ابو هَمْدان؟

گفت:آری.

گفت:علی بن ابی طالب، مولای توست؟

گفت:مولای من، خداوند است و امیر مؤمنان، علی، ولیّ نعمت من است.

گفت:از دین او بیزاری بجوی.

گفت:چون از دین او بیزاری جُستم، مرا به دینی بهتر از آن، راهنمایی می كنی؟

گفت:من تو را می كشم. هرگونه كه دوست داری، برگزین.

گفت:آن را به تو وا نهادم.

گفت:چرا؟

گفت:چون به هر گونه كه مرا بكشی، همان گونه تو را می كشم و امیر مؤمنان به من خبر داد كه مرگ من از سرِ ستم و نا به حق است و سرم بُریده می شود.

پس حجّاج، فرمان داد تا سرش را ببُرند.[7].

6656. امام هادی علیه السلام:قنبر، غلام امیر مؤمنان، بر حَجّاج بن یوسف درآمد.

[ حجّاج] به او گفت:تو چه كاری برای علی بن ابی طالب می كردی؟

گفت:برایش آب وضو می آوردم.

گفت:او هنگامی كه وضویش را به پایان می برد، چه می گفت؟

گفت:این آیه را می خواند:«فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ ی فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَ بَ كُلِّ شَیْ ءٍ حَتَّی إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ أُوتُواْ أَخَذْنَهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِینَ؛ [8] پس چون پندهایی را كه به آنها داده شده بود، فراموش كردند، درهای هر چیزی [ از نعمت ها] را بر آنان گشودیم تا هنگامی كه به آنچه به آنها داده شده بود، شاد گشتند. پس ناگهان [ گریبان ]آنها را گرفتیم و یكباره ناامید شدند. پس سپاس، خدای پروردگار جهانیان را كه ریشه ستمكارانْ بركنده شد».

حَجّاج گفت:گمان دارم كه آن را به ما تأویل می كرد (و ما را مصداق خارجی آن می دانست).

گفت:آری.

گفت:چون گردنت را بزنم، چه می كنی؟

گفت:آن گاه، من خوش بخت می شوم و تو بدبخت می گردی.

پس فرمان داد گردنش را بزنند.[9].









    1. ر. ك:ج 11، ص 29 (نمونه هایی از داوری های امام پس از پیامبر) و ص 59 (نمونه هایی از داوری های امام علی در زمان حكومتش).
    2. رجال الكشّی:128/288/1 و129الاختصاص:73.
    3. الاختصاص:7.
    4. تاریخ الطبری:563/4، الكامل فی التاریخ:361/2.
    5. رجال الكشّی:130/290/1، الإرشاد:328/1.
    6. الكافی:10/59/2.
    7. الإرشاد:328/1.
    8. انعام، آیه 45 - 44.
    9. رجال الكشّی:130/290/1، تفسیر العیّاشی:22/359/1.